بلقیس گوشهی کپر نشسته بود و محتویات سبزرنگ کاسهی کوچکی را به هم میزد. بوی بدی که از ظرف بلند میشد، شامهی کاکایی را آزرد.
بیتوجه به توفان، از کپر بیرون آمد و دم در نشست. بلقیس وردی خواند و به کاسه فوت کرد. کاکایی پرسید: چی گفتی؟
بلقیس همانطور که ورد میخواند، نگاهش کرد. کاکایی به یاد پدر افتاد که با خنده میگفت: بیچاره پیرزن، زده به کلهاش! آخه بدبخت! اگه دنیا با ورد خوندن خوب میشد، همه میرفتن ورد حفظ میکردن و دیگر هیشکی دردی نداشت!
مریم طباطبایی –
این کتاب رو من تصویرسازی کردم. نامم رو حذف کرده بودین و به قول خودتون فراموش کردید! فرقی نداره. حق یک تصویرگر رو ضایع کردید. موظف بودین حداقل در سایت خودتون و بقیه فضاها این مورد رو اضافه کنید. خیلی متاسفم. و هرگز نمی بخشم این بی حرمتی شما رو. حتی بعد از دو سال ا ز اعتراض من هم کاری نکردید.
خسرو رحمت اللهی –
سلام روز بخیر خانم طباطبایی من پیگیری کردم و نام تصویرگر در شناسنامه کتاب ( سایت ) ثبت شد اگه زحمت نباشه یه تلفن تماس بدید تا باهاتون تماس گرفته شود و یا اینکه با شماره تلفن محراب قلم 66490879/80تماس بگیرید . من در خدمت شما هستم